اصطلاح «نقد نهادی» به هنرمندانی اشاره دارد که از اواخر قرن بیستم با بهکارگیری طیف وسیعی از شیوهها و اعمال هنری، درراستای براندازی یا اصلاح و گسترش چارچوب نهادیِ هنر تلاش کردهاند و در مباحث دانشگاهی عموما ذیل «دو موج» مورد مطالعه قرار گرفتهاند. مقالۀ پیشرو که از منظر هدف پژوهشی بنیادی بهشمار میآید، بر مبنای روشی توصیفی-تحلیلی، با استناد به منابع کتابخانهای و با هدف دستیابی به شناختی عمیق از گفتمان انتقادی نقد نهادی، ابتدا به شناخت بنیانهای عملی و نظری این گفتمان پرداخته و در گام بعدی، با تکیه بر آثار و آرای هنرمندان مرتبط، رویکردها و شیوههای بهکارگرفتهشده توسط آنها واکاوی شده و درنهایت نیز، سرانجامِ این گفتمان مورد بررسی و تحلیل قرار گرفته است. این پژوهش نشان میدهد که هنرمندان مرتبط با گفتمان انتقادی نقد نهادی، متاثر از «نگرش ضدنهادی» غالب بر فضای فکری اواخر قرن بیستم و با استفاده از تجربیات پیشین هنرمندان آوانگارد و نوآوانگارد و همچنین با تکیه بر دانش نهادی شکلیافته در قالب «نظریهٔ نهادی هنر» و کاربست آن در حوزهٔ «جامعهشناسی هنر»، توانستند پا فراتر از جنبشهای انتقادی پیشین بگذارند و در اعمال انتقادی خود، ارکان گفتمان هنر -بهویژه موزهٔ هنر- را بهچالش بکشند. اگرچه نقد نهادی را نمیتوان گفتمانی کاملا موفقیتآمیز توصیف کرد اما از تاثیرات آن بر جریان هنر معاصر نیز نمیتوان چشمپوشی کرد که از جمله این تاثیرات را در شکلگیری جریانهایی همچون «نهادگرایی نوین»، «زیباشناسی رابطهای»، «کنشگری هنری»، «چرخش کیوریتوریال» و «موزهشناسی نوین» میتوان یافت.